افتاده تو خونه تا یه ماهی نمیتونه بره سر کار مریضم شده .... حالا من زنگ زدم اسمم افتاده مامانش دیده افتاده به شیون و زاری دوتا داداششم دخالت کردن گفته اره دختره و ... مامانشم قران انداخته تو بغلش گفته قران نابودت کنه اگه باش بحرفی
بم گفت تموم
گفت مامانم اینطور کرده
گفت تو برعکس منی هیچی گوش نمیدی
گفتم جایی میری بگو نگفتی
با تاپ تو حیاط نرو رفتی
(دوتا پسر داریم فامیل ادما جالبی نیستن )گفت گفتم هر وقت اونا بودن بگو نگفتی
گفتم مطمئنی و.... مطمئن بود یهو زد زیر گریه کردن و غلط کردن ک ببخشید تورو خدا نرو من حرصی شدم عصبی شدم و.... منم گفتم باشه ولی تا دلتون بخوا گلگی پیشش کردم و قهرم و ناراحت شدید
چی کنم دیگه به نظرتون
مامانمم از رابطمون خبر داره پسر بدی نیست .
به زودی هم شرایطمون اوکی شه میاد جلو