مامانم چند ماه پیش فوت شده کلا قبل از اینکه مامانم فوت کنه با داداشام مشکل پیدا کردن و مامانم که فوت کرد این دیگه قطع رابطه کرد با اونطرف ما خونمون یه شهر دیگست 3 ساعت فاصله داریم ،تو مراسمای مامانم از همه دیرتر رفتیم و بعد مراسم اومدیم خونه ،بعد چهلم مامانم هم کلا دوبار رفتیم اونم زود برگشتیم یعنی شب و نموندیم ،دو سه بار بهش گفته بودم بریم خونه بابام دادا و بیداد راه انداخت که واسه چی بریم کارمون چیه اونجا و اینا،،
خلاصه موند یه روز قبل یلدا بهش گفتم بریم خونه بابام گفت بازم با داد گفت واسه چی منم با دادا و بیداد گفت چون میخوام برم سر خاک مامانم ،چون یلداست و من میخوام اونجا باشم ،برگشت گفت حالا چه عزیز شده بعد مردنش اینو که گفت من خیلی آتیشی شدم و جیغ و داد کردم دوباره دید اینطوریه چند بار گفت یه چیزی میگم تا ماتهتت مطسوزیاا منم حساس شدم گفتم بگو بگو گفت خوبه حالا تا وقتی بود دو سه ماه یبار بزور مننن میبردمتاا ،،،خدایا داشتم چی میشنیدم اینو که گفت دیگه میخواستم ایست قلبی کنم از شدت ناراحتی ،گفتم کثافت من بخاطر تو و بچه هات نمیرفتم ،هرچی از دهنم در اومد بهش گفتم ،بعدش اومد معذرتخواهی کرد و روز یلدا رفتیم خونه بابام شام خوردیم و بعد شام اومدیم
حالا از اون روز به بعد دلم باهاش صاف نمیشه ازش متنفر شدم ،یکم هی میخوام خوب بشم و باهاش آشتی کنم که دوباره یاد حرفاش میفتم و داغ دلم تازه میشه ،اصلا بهش رو نمیدم ،بیشتر از دو هفتس رابطه نداریم،دیشب اومد سمتم بغلم کرد ولی من باز یاد حرفاش افتادم و رومو ازش برگردوندم اونم دید بهش رو نمیدم کشید کنار
شما باشید چیکار میکنید؟