خیلی بچه بودم ۱۴ سالم بود اونم ۱۶ همدیگرو دوست داشتیم آخه بچه ۱۴ سال چی از عشق و عاشقی سرش میشه کارم شده بود گریه فقط خانواده و کل اقوامم ناراضی بودن عموم و زن عموم برگشتن گفتن ما از بچگی میخواستیم تورو ب عقد پسرمون در بیاریم ! این وسط فقط مامانم راضی بود و بهم دلداری میداد حتی مامان پسره هم ناراضی بود حتی یه محله ازشون بالا تر بودیم بابا ش معتاد بود بخدا دندونای تو دهنش خراب بود کاپشن تو تنش پاره بود از چیه این بشر من خوشم اومد نمیدونم بخدا هستید بفیش بگم ؟ یا الکی تایپ نکنم