ممنون میشم منو راهنمایی کنید و اینکه بگید اگه جای من بودید چه حسی داشتید من پریشب خیلی حالم بد شد به حدی که کارم ب بیمارستان کشیده شد همه زنگ زدن مادر شوهرم و ....
خلاصه
از پریشی تا حالا همینطور افتادم تا امروز یکم بهترم
خواهرشوهرم و شوهرش قرار بود جمعه بیاد خونمون ب خاطر اینکه دایم اینا بودن نیومد گفت باشه شنبه که شنبه خودش زنگ زد که ی کاری پیش اومده نمیتونیم بیایم
دو شنبه میایم
امروز دیدم شوهرم میکه که ازه مامانم گفته بچها فردا میخوان بیان خونتون
هیچی نگفتم ولی دیکع دلم طاقت نداد گفتم واقعا خونواده تو درک ندارن نه نیدونن من مریضم میخوان پاشت بیان خونمون حالا مولا مینداختن اخر هفته
تو بدتر از اونایی پقتی مامانت میگه بچها میخوان بیان حال زنت چطوره میگی خوبه بیاین
گفت ن بخدا نگفت فقط گفت میخوان بیان
بد برگشت ب من کفت من خالی از مریضی تو تو نمیبینم
هیچی نتونستم بگم
الان فک میکنم اعصابم خورد میشه
خیلی حرف بدی زد یعنی من دروغ میگم
به نظرتون اون موقع نتپنستم جوابشو بدم الان بگم بش ؟
زنگ زد ب خواهرش گوشی رو گرفتم خواهرش برکشته میگه اگه میخوای فردارم نیایم مریضی گفتم ن خوبم بیاین چی بگم اخه بگم نیاین