من عقدم همسرم از چشمم افتاده 😔 این مدت اینقدر به سری کارهاشون بخشیدم از چشمم افتاده ... از وقتی عقد کردیم انگار رابطه به یه سمتی رفت که بشم مادرش ریز تا درشت رو یادش بدم
رسیدیم به جایی که دیگه مثل همسر نمیبینمش دیگه وقتی محبت میکنه انگار داداشم داره محبت میکنه حسی ندارم
حتی مسایل مالی رو من باید راهکار بدم معاشرت با خانواده رو من باید توضیح بدم
حسرت مونده به دلم یبار ببینه حالم خوب نیست بیاد درست و حسابی با آدم حرف بزنه
حرف زدن بلد نیست اصلا
خلاصه بهتون بگم از نظر اخلاقی عین پسر نوجوانی میمونه که اگر با هاتون قهر کنه یا از محبت گردنتون ناامید بشه یا افسرده میشه یا سیگاری میشه یا راحت از سمت بعضی خانمهایی که کرم میریزن برای ارتباط گول میخوره
هیچی هم نمیفهمه که آدم متاهل چطوری باید رفتار کنه
دیگه ذوقی برای عروسی و خونه خودمون و زندگی کردن باهاش ندارم ؛ ته دلم انگار منتظرم یه اتفاقی بیفته یه آدم جدید بیاد نمیدونم چرا این حس مزخرف دارم 😔
فقط حیف اولین بار هایی که صرف این آدم کردم اولین دست زدنم به یه پسر اولین نگاهای با احساسم به یه پسر
اولین بوسه اولین بغل.... هعی😔💔