دیروز عصر برگشتم خونه خسته بودم شام نخوردم یعنی یه لقمه خوردم بعدش رفتم اتاقم اونم گفت واست نگه میدارم
بعد شب که رفتم غذارو بخورم دیدم خودش خورده
کلییی داد زدم سرش هرچی از دهنم درومد گفتم
الان اومد در اتاقمو باز کرد گفت ... جان بیا ناهار بخور
با یه لحن مهربونننننن
وای حالا من روم نمیشه برم ناهار بخورم