عزیزم من تنها عروسشون بودنن اون زمان ها نمی دونی چیا به سرم اوردن حتی لباس یا ارایشگاه حتی خرید عروسی نداشتم سرویس طلا برام نگرفتن دو روز مونده به عروسیم من ارایشگاه نبردن همه کارا را خودم کردم الان که سنشون با لا رفته الان که دخترشون را دارن عروس می کنن محبت کردن یاد گرفتن از دل منن چی خبر داری اوایل ان قدر بی احترامی به من کردن که خدا می دونه من هیچ وقت جوابشون را ندادم فقط احترام گذاشتم الان دو سه سالی با من خوب شدن چه فایده که ته ذهنم ازشون خاطرات بدی دارم