من از بیمارستان ی راست اومدم خونه خودم ، مامانم عمل کرده بود استراحت کامل بود نمیتونست تکون بخوره
ی خواهر راه دور داشتم که حامله بود و ی روز در میون می اومد ولی کار چندانی نمیتونست کنه
مجبور شدم خودم از روز دوم بلند شدم پختم
بچه ام خیلی بد قلق و گریه ای
هیچ گله ای از هیچ کس نیست همه زندگی دارند ولی ی زنگ زدن و احوال پرسیدن احوال آدم رو خوب میکنه