خونه فامیلاي نامزدم بوديم یه مهمونی شلوغم بود
بعد پدرشوهرم گفت ما روزی صدبار شکر می کنیم برای این وصلت
یهو بابام جلوی جمع گفت ارههه نمی دونم چی شد خر شدم گفتم باشه؛ وگرنه ذیدید ک اولش گفتم نه دختر نمیدم داماد کارمند میخوام! همشون انقدر ناراحت شدن
_
سر سفره داشتیم می نشستیم
بعد وقتی ما نشستیم دستشویی بود یهو اومد داد وهوار که نباید تو و شوهرت بشینید پیش هم!
بلند شد جامون رو عوض کرد
_
دوباره موقع کادو دادن ب نامزدم شد چون تولدش بود
بابام کارت رو داد بهش گفت اره اینم به اصرار زنت بوده
ابروشون رو جلوی فامیلاشون بردیم😭