فدای تو این حرف رو از کسی بشنو که 39 سال داره
وقتی بچه بودم همیشه غصه میخوردم برای همه چی...
چرا اسمم رو دوست ندارم
چرا موهام فرفریه
چرا خونمون خوشگل نیست
چرا فلانی بینمون فرق گذاشت
چرا زندگی وفق مراد من نیست
بزرگتر که شدم باز غصه میخورم
چرا فلان چیز رو دوست دارم ولی ندارمش
چرا نمره ای که لایقشم نمیگیرم
چرا رشته تحصیلیم رو دوست ندارم
چرا مامانم درکم نمیکنه
چرا خوشگل نیستم
چرا معمولی هم نیستم حتی
چرا چاقم
رفتم دانشگاه چراهام بیشتر شد
چرا فلان رشته رو نخوندم
چرا کسی بهم پیشنهاد نمیده
چرا دوستم پولدارتر و زیباتره
چرا همه متاهل شدن جز من
30 سال به همین منوال گذشت
یه روز به خودم اومدم دیدم 30 سال از بهترین روزهای زندگیم رو حروم کردم برای چراها و ای کاش ها
از هیچی لذت نبردم، همیشه غمگین، همیشه تو خودم...
اونجا بود که گفتم دختر یا حال دلت رو خوب کن یا بمیر که این زندگی به درد نمی خوره
تازه 30 سالم که شد ارشد گرفتم
32 سالگی رفتم دکتری
33 سالگی رفتم سرکار
35 سالگی ازدواج کردم
همه این کارهارو میتونستم تو همون 25 سالگی بکنم ولی همش غمگین و تو خودم بودم
میدونی کلی هزینه دادم تا بفهمم قرار نیست معجزه بشه و یه دست نامرئی بیاد منو از منجلاب بکشه بیرون...
هرچند منجلابی هم نبود من از درد لذت می بردم
از غصه لذت می بردم
از گوشه نشینی لذت می بردم
39 سالمه همون آدمم ولی الان احساس میکنم از نرم جامعه زیباترم با اینکه سنم زیاد شده و شکسته تر ولی حس زیبا بودن دارم هیچ تغییری نکردما فکرم تغییر کرد
منی که راضی بودم یه شغل ساده حتی بدون حقوق داشته باشم فقط شاغل باشم الان جایی مشغولم که مدیرای بالاسریم برا هرکاری ازم مشورت میخوان، شدم اعتبار شرکتشون هر مهمون داخلی یا خارجی باشه حتما منم هستم کاری هم نمیکنم فقط حضورم باعث اعتبارشونه
30 سالم بود همه میگفتن این ترشیده کی میاد بگیردش ولی من 35 سالگی ازدواج کردم با کسی که رو سرم قسم میخوره خانواده ش خون به جیگرمون کردن ولی عاشقانه پام وایساد
خواستم دو تا نیمه از زندگی خودم رو برات توصیف کنم ببینی معجزه رفتار خود ماست
از لاکت بزن بیرون
دنیات رو عوض کن
کائنات اونقدری داره که بی منت بهت ببخشه
توصیه میکنم حتما کتاب زمینی نو از اکهارت توله و تمرین نیروی حال رو بخونی
این کتابها دیدت رو به زندگی تغییر میده...