سلام بچه ها
من تو یه بخشی از بیمارستان کار میکنم
روزای اول همش گیر میداد صبحانه بیار برای شیرینی شروع کارت
اینقد گیر داد تا الویه ۲۵ تا ساندویچ گرفتم و بردم
بعدشم هی گیر میداد بچه ها گفتن صبحانه مفصل آورد و از این حرفا دیگه ول کرد
یروز دوباره اومد کشوندم کنار گفت میدونم وضع مالی شوهرت خوبه راضیش کن تا یه کمکی کنه میخوایم یکار خیر انجام بدیم منم گفتم باشه بهش میگم
میدونم که همسرم اولا شرایطشو نداره که بخواد کمک بکنه چون خودمون الان اول راهیم خیلی چیزا هست که برا زندگیمون هنوز فراهم نکردیم
به همسرمم گفتم گفت حالا بذار حقوق بدن بعد خودم گفتم دلم نمیخواد وقتی خودمون شرایطمون اونجور نیست که بقیه فکر میکنن
یروز دیگه بهم گفت چیشد بهش گفتی گفتم نه گفت اصلا شوهرت خسیسه یا نه گفتم تا حالا مورد اینجوری پیش نیومده برامون برگشت گفت نماز میخونه ؟ خودت نماز میخونی ؟
بعدشم گفت اسمتو دادن حراست که حجاب نداری و موهات بیرونه من گفتم کسی چیزی بهش نگه اقواممه خودم اگ قرار باشه بهش تذکر میدم منم گفتم ممنون
دیگه هربار منو میدید میگفت به شوهرت گفتی؟
دیگه به مسئولم گفتم برا یه کاری این ماه پولامونو دادیم فعلا دستمون خالیه گفت پس دیگه روت حساب نکنم نتونستی راضیش کنی پس خسیسه و منم گفتم نه جور نشد شرمنده
حالا دوباره از اونروز هربار منو میدید حتی موهامم بیرون نبودا فقط کلاه نپوشیده بودم از دور بهم زل میزد با حالتی که من دارم خلاف چیزی پیش میرم و بهمم تذکر میداد یا هم فقط نگاه میکرد تا همه متوجه میشدن که این داره با نگاهش به من تذکر میده