چون پسرخاله ناتنی ام بود ازدواجم تحمیلی بود مامانم پشت فامیلای خودش بود
مادرشوهرم از قبل طلاق اومد خونم
بچم ۲سالشم نشده بود گفت از پوشک و شیر بگیری ازت میگیرم
برو یکی دیگ بیار
من قصدم طلاق بود یواشکی پیش وکیل رفتم شوهرم فهمید ب مامانش گفت الم شنگه راه انداختن کتکم زدن
آخرم موقع طلاق بچمو گرفتن چون مامان خودمم گفت راهت نمیدم بچتو بیاری نمیزارم طلاق بگیری
ن پول داشتم ن شغل ن جایی ک برم امنیت نداشتم
حتی آخر ای زندگی گفت سرت زن میگیرم گفتم باشه منو و بچه اینجا باشیم تو برو زن بگیر باز گفت ن اگ بگیرم با اون ک دعوام بشه میام اینجا تورو میزنم
با خودم گفتم بعد طلاق پول جمع میکنم بچم میارم پیش خودم ولی زورم نرسید بهشون
یبار ۸سالش بود فقط،بخاطر بچم با پدرش آشتی کردم چون نمیذاشت ببینمش گفت باید زنم بشی تا بزارم
۹سالش شد دوباره جدا شدیم چون مچشو با زن شوهردار گرفتم علنی گفت من هرزنی ببینم زشت یا خشگل باید یبار بکن...مش
تو تحمل کن چیزی نگو
منم دوباره طلاق گرفتم اونم بچه رو دوباره داد ب مادرش