وچه قدر جای شانه ای خالیست که سرم رارویش بگذارم وبدون درنظرگرفتن دردهای او ،فقط دردهاوترس های خودم رابیان کنم و او بدون سرزنش شماتت و....فقط موهایم رانوازش کندوگوش بدهدومحبت کند
خسته ازملاحظه دیگران وخسته ازدرک دیگران ودرک نشدن خسته ازهیاهوی روزگارونیازمندروزی بدون دغدغه
اما
جهان ورویا وهدف شرایط واحساس رالحاظ نمی کند پس دست چپم شانه راستم رامی گیردودست راستم شانه چپم راواینگونه خودم هم دردم وهم درمان هم زخمم وهم مرهم وبلندمی شوم وقصه راازنومی نویسم 💪💪💪💪💪💪