حالم خیلی بده اتاقم شده مطب دکتر مال خواهرمه حالم ازش بهم میخوره با بند بند وجودم حالم آرش بهم میخوره چون وقتی احتیاجی داره آدم خوبی میشه وقتی احتیاج ندارم به همه فوش و بی احترامی میکنه بهم حمله کرده چند بار بهم فوش میده بی احترامی میکنه بعد توقع داره من پاشو ببوسیم
دارم دق میکنم خانوادم میگن ناشکری نکن من زیاد تو اتاقم نمیرم ولی میخواستم دانشگاهم تموم بشه ( تا ماه دیگ تمومه کلا ) برم کلی بخش برسم
اواره شدم حالم خیلی بده کاش متاهل بودم الان وسایلذهاشو آورده من دیگ کم کم جایی ندارم