من مریض بودم دو روز خونه موندم حالم بد بود بعد بمن گفت حاضر شو بیام دنبالت بریم بیرون منم گفتم عزیزم کجا بریم گفت حالا تصمیم میگیریم اومد پیشم گفت کجا بریم منم چون مریض بودم واقعا چیزی میلم نمیبرد گفت کجا بریم گفتم نمیدونم بعد گفت بریم دیزی بخوریم من گفت نه من دلم نمیخواد بعد چند دقیقه قاطی کرد و سرم داد زد که اومدم با تو بیرون حالمو بد کردی یدونه تصمیم نمیتونی بگیری منم عصبانی شدم گفتم شعور و درک نداری بفهمی نامزدت مریضه بزن کنار من پیاده میشم گفت مسخره بازی در نیار منم سرش داد زدم اونم زد کنار رفتم خونه دیدم یه پیام داده براتون اسکرین میزارم منم برداشتم برگه هارو پاره کردم عکسشو براش فرستادم نوشتم تموم شد