عزیزدلم گریه کن اونقدری گریه کن تا دلت اروم بشه ولی گلم من وتو که موندگارنیستیم اخرش هممون میمیریم ، پس برای این چندروزی ک مهمانیم بهتره کاری کنیم ک حداقل لذت دنیا را ببریم .همسرت فعلا تبدیل شده ب فرد سمی زندگی شما ک خب تاحدودی حق داری ، درگام اول خودت مهمی و در گام بعدی فرزندت و خانواده ....
شما باید حال دلت را خوب کنی، دچار افسردگی شدی، چارش فقط و فقط روانپزشکه....عزیزم برو دکتر و برای خودت سعی کن بهتربشی، از همسرت بت ساختی ، قرار نیس حال دل تو به حال اون بسته باشه .....تو خودت ی ادمی که حق زندگی داری
امروز یه برگه بردار و تمام نعمت هایی ک داری را بنویس و پشت برگه برای خدا نامه شکرگذاری بنویس .
فردا ی برگه بردار خوبی ها و بدی های خودت را ریز و درشت همه را بنویس و پشت برگه تغییراتی ک دوس داری ب خودت بدی را بنویس
پس فردا ی برگه بردار خوبی ها و بدی های همسرتو بنویس (جز به جز، مثلا مژه های بلندی داره) پشت برگه ی نامه درحد ده خط براش بنویس و از خطاهاش حرفی نزن ولی بگو بیشتر ازت توقع دارم ک کنارم باشی
از روز چهارم برای نعمت هایی ک داری ی نامه شکرگذاری بنویس و خطاب ب فرزندت و ارزوهایی ک براش داری
تو این حسن با خدا عهد کن ک از۳تا از گناهات دوری میکنی و درعوض ازش کمک میخوای ک حال دلت را بهتر کنه ...
اگه خودت بخوای باور کن میتونی بهتربشی، تا عید حال دلت خوب خوب شده ....
برای رابطت هم میدونم چقدر سخته ک همسرت اصلا کاری بلد نباشه پس خودت بهش بگو ک چیکار کنه و سعی کن قبلش حتما تحریک شده باشی، اوایل ک هنوز همسرت جایی تو قلبت نداره توی ذهنت تصویرسازی و فکر کن و ژل لوبریکانت هم ب مقدار تقریبا زیاد استفاده کن و بعد برو سراغ همسرت .