نزدیک دوسال باهم بودیم خودش گفت یکاری کن به هم برسیم آرزوم نشی . من ساده هم رفتم به مادرم گفتم . پسره بهم گفت نباید میگفتی ما بدرد هم نمیخوریم من صدتا رل دارم . خلاصه که بعدش منم ابروم پیش مادرم رفت. بعدش فهمیدم همزمان با من با دختر داییش هم بوده و انگار از بچگی خاطر خواه هم بودن. سه ماه بعد کلی التماس میکرد که برگردم (وقتی دختر داییش ردش کرد) منم جواب نمیدادم تا شش ماه التماس میکرد و زنگ میزد که میخواد با مامانم صحبت کنه . دیگه عصبی شدم بعد هشت ماه جوابشو دادم و گفتم نمیخامت اونم گفت دختر داییم خودش عاشق منه من محلش نمیدادم بیا شمارش ازش بپرس . منم به دختر داییش پیام دادم و ازش پرسیدم چی بینتون بوده دختره هم گفت ما باهم نبودیم و پسر عمم با بقیه بهت خیانت کرده و با دخترا ویلا میره و عمم و خانوادش ادم های خوبی نیستن و فقط ادا پولدارا رو در میارن من از پسر عمم متنفرم و داداشش هم دختر بازه و... (درکل راجبش خیلی بد گفت .و گفت اصلا باهم نبودن) منم بهم فشار اومد اسکرین شات فرستادم واسه پسره اونم گفت دروغ میگه و شات چت خودشو دختر داییشو برام فرستاد دختر داییش بهش گفت واقعا بهم خیانت میکردی پسره هم براش نوشته بود چون اون حرفا پشت سرم زدی ابروتو میبرم دخترداییش هم نوشته بود چیکار میکردم دختره خیلی دوستت داشت.
منم شروع کردم دختر داییش فحش دادم دختره گفت نترس اسمتو بگو منم نگفتم بهش (واسه دعانویس میخواست) پسره بهم گفت همونجور که همه با دختر دایی یا دختر عمو حرف میزنن منم زدم . ولی اونجوری که باتو بودم با اون نبودم . الان عاشق توام.
پسره بهم پیام داد به کسی نگو رلم بودی چون دختر داییم میخواد ابرومو ببره منم گفتم تو پسری چرا ابروت بره گفت نمیخوام داییم با چشم بد نگام کنه.
منم سکوت کردم
پس فرداش پسره پیام داد گفت داییم واسم نوشته ایشالا بمیری . گفتم داییت دوستت نداره گفت چرا داره . کلا هر وقت اسم دختره میاد عصبی میشه میگه حرفشو نزن . خلاصه که همو بلاک کردیم . ولی دلم بد شکسته
بنظرتون پسره هنوزم دختر داییشو دوست داره؟
و دختر داییش حرفاش حقیقت بودن یا پسره؟؟