2777
2789
عنوان

پنهان کاری از شوهرم کردم

| مشاهده متن کامل بحث + 3738 بازدید | 161 پست
الهی بگردم چه شیطانی هست میخواد جلو همه خودشو خوب نشون بده، بچه هم دارید ؟

ی 13 ساله 

جلو مادر جاریمو دختراش بهم محل نمیده همش ضایعه میکنه دل اونا خنک شه منم به خدا هوالش میدم . واقعا سخته . تو زندگی باشی ک نه انتخاب خودت بوده و نه میتونی انتخاب کنی واقعا مگه بمیره آبروداری خلاص بشم . بیوه بودن بهتر از مطلقگیه . 

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

من اولای زندگیم بود از یه روانشناس شنیدم گفت نباید به حرف اینجور آدما گوش داد چون دیگه فکر میکنن حرف اونا درسته این حرف رو سپردم به مغزم همیشه در مقابل شکاکی های شوهرم مقاومت میکردم مگر در صورتی که میدونستم حق داره چیزی نمیگفتم این کارم باعث شد رفتارش بهتر بشه،،ولی خدا می‌دونه چقد باهاش دعوا کردم

اره مطمئنم نمیزاشت منم کلا نگفتم جشنه حساس نشه

اون نمیفهمه.

مگه شاد مدرسه تو گوشی تو نیست؟

پس اگه تو گوشیتوعه نمیفهمه.تازه اگر هم یه موقعی فهمید .بگو من نمیدونستم جشنه‌فقط برا جلسه مادران دعوت شده بودیم.

ولش کن با گفتن خودت رو کوچیک نکن‌که هزارتا حرف هم بارت کنه.

مگه خودش هر کاری میکنه .هر کاری تو رو در جریان میزاره

اخه مقاومت کنم دعوا میکنه میزنه ابرومو میبره چیکار کنم منم میگم بزا صداش درنیاد حرفی نمیزنم

اون ابروش می‌ره نه تو چون می‌دونم الکی چه حرفایی زشتی میرنن این دیونه های بی مغز

اون نمیفهمه.مگه شاد مدرسه تو گوشی تو نیست؟پس اگه تو گوشیتوعه نمیفهمه.تازه اگر هم یه موقعی فهمید .بگو ...

اره تو گوشیه منه تاحالا تا دم مدرسشونم نرفته که بگم از معلم میخواد بشنوه ولی نمیدونم تاحالا تجربه کردید ادم یه اشتباهی میکنه از درون خودخوری میکنه و همش نگرانه رو بشه ، من این حسو دارم و به خاطر اون عذاب میکشم

لعنت به این انگ مطلقه بودن که عمر و جوونیمونو از بین برد

واقعا 

ببین من تو عقد خواستم جدا شم پشتوانه نداشتم داداشم علنا گفت تو رو رد کردم اینا رم رد کنم یعنی خواهرام 

خواهرم گفت برگشتی اینجا نیا. بخت ما رو نبند

مادرم گفت مردم چی میگن

بابامم خفه شد

الان من 14 ساله ی نفی راحت نکشیدم حسرت ی نواز ی کلام خوش بدلمه 

داداشم زنش حکومت میکنه خواهرام مجردی و خوش و فازهای نمایشی بابام تشت تعصب افتاده مادرمم افسرده 

ببین آه دامنگیره بخدا همه بهم ظلم کردن

حرف مردمی که نمیدونم کجا بودن وو هستن نزاشت بچگی و نوجوونی کنم جوونی کنم و زندگی 

بابام بمن میگفت تو خونه دامن شلوار روسری جوراب و پیرهن گشاد و بلند بپوش خواهرام جلوش با لباس زیر می‌چرخند جرات نداره حرف بزنه تحقیرش میکنن بازم اونا رو دوست داره 

بعضی وقتا میگم ی خونه و ماشین بگیرم برم دنبال زندگیم ولی بخدا من آدم ابن کارا و فکرا نیستم ببین من واقعا آرومم ولی این شوهرم وحشی کرده 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792