۲۸ سالمه
فوق لیسانس و کارمند رسمی دولت
خواهرم ازدواج کرد و به تازگی با یه بچه ۳ ساله جدا شد
خودم توی رابطه ام ولی یکم که از شور و شوق اولیه میگذره تازه محدودیتهای رابطه و ازدواج خودشو نشون میده. اختلاف نظرها، دعواها، مامانم و مامانت اینا، مستاجری کشیدن، پول کم آوردن، مقایسه با زندگی بقیه و...
از یه طرف میگم بالاخره که باید ازدواج کنم نمیشه تنها بمونم و با هیچکس هم کامل آدم هماهنگ نمیشه از یه طرف هم میگم چرا عمدی داری خودتو میندازی تو مشکلات
دارم دیوونه میشم. زندگیم مونده رو دستم نمیدونم باهاش چیکار کنم