زنه دیشب به مامانم گفت دخترتون برا پسرم میخام ژنه از فامیلامون هس از فامیلای مامانم پسرشو من دیدم چندباری بعد مامانم گفته بهش که دخترم هنوز سنش کمه به ازدواج فکر نمیکنه حالا اینم اصرار داره که بزار بیایم جوونا همو ببینن شاید اونا از هم خوششون بیاد حالا امشبم جشن دختر داییمه باز من اون ژنه دیدم اینبار به من گفت که میخام تو عروس من بشی منم چیزی نگفتم چون خجالت کشیدم جوابشو بدم
حالا استرسم بخاطر اینکه هم سنم کمه هم به جز درسم به چیزی فکر نمیکنم هم من یکی دیگه دوس دارم اونم منو دوس داره
من به مامانم گفتم نیان نمیخام ببینمش ولی اون ژنه مامانم مجبور میکنه که یه شب بهشون بگیم بیان
بنطرتون چکار کنم حالا چه بیاد چه نیاد جواب من منفیه
راستی پسره هم از همکارای بابامه یعنی باهم یکجا کار میکنن