بچه ها خيلي دلم گرفته الان با گريه دارم مينويسم.😢
ديگه از دست شوهر عصبيم خسته شدم سر هرچيزي عصبي ميشه دعوا ميكنه به خدا من خيلي صبوري ميكنم حتي خودش تو مواقع آشتي ميگه هيشكي منو جز تو تحمل نميكنه اما بازم ياش ميره…
الان داشتيم ميرفتيم يه جايي از دماغم درآورد سر يه چيز بيخود كه من گفتم با اين پالتو ميشه كلاه پوشم يا نه..!!اونم كلي مسخرم كرد توهين كرد ادعاي تيپ و فشنش ميشه آقا ..سر همين شروع شد و بعدش داد و بيداد كه اصن نميام هميشه موقع مهموني ها اينجوري ميكنه از دماغم درمياره يه بارم تو عيد ديدني اين كار و كرد من حاضر شده بودم بريم خونه مامانبزرگم اينقدر گريه كردم و التماس🥹🥹🥹
خسته شدم به خدا خيلي ازش سرترم از قيافه و تحصيل و همه چيز …با مدرك ارشد نذاشت برم كار كنم مني كه شاگرد اول دانشگاه بودم الان احساس پوچي دارم