بابام میگ شاید آشنا بوده ولی مامانم ب کسی شک نداره
چون ۳۰ ساله اینجا میشینن اکثرا میشناسنشون
برادرامم میشناسن
نمیدونم بخدا
دیشب بابام کلی دلداریش داد ک فدای سرت اگ چاقو میزدنت با هیچی جاش پر نمیشد
رفتیم خونشون تا۲ شب من زدم ب شوخی وخنده ومسخره بازی ک مامانم از فکر بیاد بیرون
وای مگه میشه تواین دوروز مامانم کلی پیرشده
همش توفکره
میگ طلا برام مهم نیست
میگ چرا خودم بادست خودم دادم رفت
خلاصه
خدا فقط کار هرکی بوده بخاطر اشکای مامان مظلومم ک آزارش ب ی مورچه هم نمیرسه
بخاطر اون دردی ک کشید فشارش رفت ۱۹ خدا زندگیشونو نابود کنه