یه خانمی زنگ زد گفت برای امر خیر مزاحم میشم خودم فرهنگیم خودم فرهنگیم . گوشی را دادم مامانم
پسر معلم بود و فقط از شغل معلمی صحبت میکردند که ما مثل دخترت معلمیم ....
گفت ما خانواده شما را کامل میشناسیم
گفت من باید دختر را ببینم
مادر ساده من هم گفت فردا در فلان آموزشگاه کلاس کنکوری برگزار خواهد کرد . از من ساعت را پرسید اول گفتم نمیگویم و بعد گفتم
گفت باشه پس فردا میام اونجا میبیینمش
از حرص چاقو میزدی خونم در نمیومد
مگر من کالا هستم که مرا ببیند اگر رنگم شکلم مورد پسندش نبود به پسرش بگه این مناسب تو نیست یا هست
تغفففف
نشستم گریه کردم به مامانم گفتم زنگ بزن بگو نیاد من قصد ازدواج ندارم
با بابام خواهرم همگی جلسه گرفته بودن که این کیه این کیه
منم بالا غصه میخوردم از اینجور خواستگاری تحقیر آمیز