منم همین حرفا تو دلم مونده
۳۱ شهریور زایمان کردم یک مهر بچه م رفت کلاس اول
ام ای سیو رفت بچه م یه زنگ نزدن
گفتن مگه ما قدیم چیکار میکردیم حودش کاراشو بکنه
فهمیدن هفته ای‌دو روز کارگر میگیرم داشتن سکته میکردن اینقد سنگ انداختن( تو یه ساختمونیم)
گفتن کارگرت فلان جا اب ریخته نم زده
درو باز گذشتته دیگه نباید بیاذ محلشون ندادم
کلن هم دوبار نوزادمو دیدن تو این سه ماه
به نظرم پاکش کن ولی دفعه بعد اگه حرفی زدند تو روشون بگو. اون زن های قدیم بودن که بچه هاشون تو کوچه و جوب بزرگ می شد الان سبک زندگی ها فرق کرده!
من استوری‌تو ندیدم، چی گفتی
دقیقا همه اذیت ها و حرف هاشون از حسادت هست من اوایل بس که می گفتند فکر می کردم من واقعا بی دست و پا هستم الان که خودم با خواهرشوهرم مقایسه می کنم می بینم که چقدر زرنگ تر بودم و حداقل به زندگی ام می رسیدم
ببین تو بدترین شراایط هم زنگ نزدم بیان پایین کمکم
فقط به شوهرم کفتن تا سه ماهگی‌نباید ختنه ش کنین
به جاریمم گفتن جاریم التماس شوهرش‌کرد بیست روزگی ببره شوهرش گفت هرچی پدرم بگه آخررم حرف‌اونا شد
وقتی ختنه کرد خوشحال بودن حرف اونا شد رفتن دیدنش و بهش‌زسیدن
ولی من بیست روزگی بردم حتی زنگ نزدن تلفنی حالشو بپرسن
شوهرم بهم یه انگشتر داد خیلیی سنگین
مادرش فرداش زنگ زد بدهیت به ما رو باید بدی
می دونن شوهرم پا به پامه
سر همون ختمه
چند وقت پیشم عروسی بچه برادر مادرشوهرم بود
گفتم من رو ندیدن ۳ ماهه نمیام
جاریمم گفت نمیام
به پسرا گفتن به درک که نیان خودتون بیاین
برادرشوهرم رفت بدون زن بچه ش ولی شوهر من نرفت از اون موقع با شوهر منم دلخوری دارن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
22 ثانیه پیش
23 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز