خانما دارم دیوونه میشم.شوهرمو خیلی دوست دارم ولی ازش خسته شدم.از رفتارش خستم.اصلا اهمیتی نمیده بهم .هر مناسبتی که میشه یجوری میپیچونه .میدونه من زود هر میشم ولی براش مهم نی حتی یه شاخه گل بخره .هفته پیش قرار بود یکاری انجام بده هی اومد مشورت کرد هی باهاش حرف زدم آخر رفت کار خودشو کرد بعد.همش فروش بد میده میگه چیزم به چیز زن یارو.براشم مهم نی بدم میاد ولی میگه تو نباید یکسری حرف هارو بگی
هفته پیش عصبی شد اینقد با مشت زد تو دستم که گفتم دستم شکست هنوز درد میکنه دستم.ازش بدم میاد سرد شدم بهش ولی براش مهم نی همش میاد میگه من دوست دارم و این حرفا چه کار کنم