شوهرم مثه بچه کوچیک میمونه

همین الان   کلی باهم بحث کردیم هر چی میگم  رو برعکس  برداشت میکنه برا خودش چیزای چرت میگه   نه محبتی  نه  چیزی  فقط محبتش وقتی  گل میکنه گه ،،،،، بخواد  حالمو داره بهم میزنه

دقیقا همینه مادرشوهرم ۷ تا پسر داره یه دختر ولی جوری رفتار میکنه انگار همین یه دونه پسر رو داره حالم بهم میخوره از کاراشون بخدا سه تا از پسراش فکر میکنن  آسمون شکافته شده افتادن پایین زن براشون کلفتی بیش نیست 

انگار شوهر منو توصیف کردی هرجا بخوایم بریم همینه تهدید می‌کنه ادامه بدی برمیگردیم فحششومیده جواب بدی لج می‌کنه 

بله دیگه همین تحقیرو تنبیه هم خودش ناشی از ناآگاهی و تربیت غیر اصولیه که تو سنین بالاتر به بد‌ترین شکل ممکن بروز میکنه

کلا از جهت فرزند پروری خیلی از والدین آگاهی لازمو ندارن بخصوصا نسلای قبل🤦‍♀️ پدرومادرای نسل جدید هم که متاسفانه دیگه از این ور بوم افتادن 

دقیقا چقدر مثل همیم دو هفته رفت تهران پیش خواهرش دوره کاری از وقتی برگشته گه شده اعصابم و بهم ریخته همش دعوا راه میندازه قهر میکنه دو سه روز پیش تازه اشتی کرده بودیم که دادم کارشو کرد باز تازه داشت یکم حال روحیم بهتر میشد باز دیشب داشتیم فیلم میدیدیم سر یه پفک قهر کرد هنوز تو شوکم نمیزاره نفس بکشی گند قبلیش حل شه تو مخت گند جدید میزنن 😭

به خدا همین  الان  دارم گریه میکنم    دلم میخواد  قرص  بخورم   خودمو بکشم  خسته ام  دیگه  از  این که  درکم  نمیکنه   

واقعا جای تأسف داره، زنای نسلای قبل یعنی حتی برای خودشونم ارزش قائل نبودن و جنس خودشونو لایق احترام و رفتار خوب نمیدونستن که به پسر بچه هاشون یاد بدن زن ارزشمنده و باید درست باهاش رفتار کرد 🤦‍♀️🤷‍♀️

شوهرم منم با سی و شش سال سن همینه اه 

جور تفکر اون زن هفتاد و پنج ساله رو من باید بکشم اه فقط بلد بودن ده تا بچه بزان یه ذره وقت براشون نذاشتن 

نگو که من مشکلات دیگه هم دارم و دقیقا حسم همینه 😭حیف دو تا بچه کوچیک دارم شوهر من اولا بهتر بود هی داره بزرگتر میشه بدتر میشه 

  منم  یه بچه  دو ساله دارم  ولی  خیلی  خستم  از زندگیم  و جالب اینجاست  به هر کی بگم   هیچکی باور نمیکنه    شوهرم اینجوری باشه   

مشکل اینجاس سواد رابطه که ندارن هیچ، حتی منطقی نیستن بابت عدم آگاهیشون مراجعه کنن به روان شناس

من هم 😞😞 چند هفتست کارم شده گریه چشام باز نمیشه این چه دنیا و زندگی ما داریم . ..داشتیم چیپس و موسیر کوفت میکردیم اومد پفکو باز کنه گفتم عزیز بزا این تموم شه بعد تند تند باز نکن اخه من معدم یه جوریه نمتونم بهم خوری کنم ولی نمدونستم میخواد اینجوری کنه وگرنه کوفت میخوردم بهتر از پفک بود ...دیدم پفک انداخت اینور قهر کرد به فیلم خیره شدن گفتم حالا چرا قهر میکنی پفک و باز کردم گذاشتم جلوش دیدم نمیخوره بچم میخواست برداره سرشو گرفته بود گفتم خوب بخورین دیگه چرا اینجوری میکنی گف دارم فیلم میبینم منم بلند شدم گفتم تا کوفتمون نکنی ول نمیکنی یهو دیدم پفکو پرت کرد تو اشپزخونه همش ریخت و زد به در وحشی بازی بعد رفت از خونه بیرون😐هنوز هنگم اخه سر یه پفکم ادم بحث میکنه😐

دقیقاذکثافتا احساسات ما رو خشکوندن حالم دیگه داره از زندگیم بهم میخوره

همین دیگه من دو سه روز تو قیافه بود بعد رفتیم عروسی خوب شد دوباره فردا صبحش رفتم دنبالش کار اداری داشتم ماشینو من بردم تو راه یه لحظه حواسم نشد اومدم دور بزنم نگاه نکردم کنارم ماشینه ولی زود فهمیدم نخوردم بهش یه جوری تو ماشین داد زد سرم دستشو کوبوند به شیشه که زهره ترک شدم گفت بیا پایین تو بزرگراه گفتم نمیام بقیه راهو اومدم یه بارم نگه داشتم گفتم ناراحتی خودت برو پایین از همونجا آقا قهر کرده اه اه