من با صغرا جان یک رابطه دوست پسری و دوست دختری ۱۲ ساله داشتیم خیلی ارزش داشت این رابطه خیلی صغرا جان دوران هفتم هشتم نهم را گذراند وارد دبیرستان شد دیگه من و صغرا خانوم جان گوشی داشتیم شبا یواشکی میرفتیم بیرون می آمدیم پیام های عاشقانه و تماس های عاشقانه داشتیم🥴♥️😁
کلاس دهم را گذراند و خانوادش فهمیدن با من اصغر کله کچل صحبت میکند😭
گوشی را از دستش گرفتند من به صغرا گفتم بیا فرار کنیم دور شیم و بریم بریم جای که هیچکس هیچ احد بشری نباشد ولی ترس کل وجود اورا گرفته بود...
و من اروا دلداری میدادم تا اینجا عشق ۱۰ ساله من بوده است یک روز صغرا با تلفن خانه اش به من تماس گرفت گفت:
آقای آیندم مرد من اصغرم من بهت اعتماد دارم تو مرد آینده ای من هستی آقایی جونم و منی که دلم ضعف میرفت برای تک تک حرف هایش🥲😭♥️
و ما برنامه ریختیم یک برنامه ی مفصل بعدش قرارمون ساعت سه نصف شب بود هنگامی که خانواده صغرا خانوم خواب هستند و همچنین خانواده ی دلسوز و مهربان خودم🌹.
و من سوار به تاکسی در خانه صغرا جان اینا منتظر ماندیم تا صغرا بیاید و آمد ما رفتیم مشهد استان رضوی در حرم آقا امام رضا دعا کردیم یکی و دو شب در هتل ماندیم و آنجا بود که...❌
تو این دو روز در خراسان رضوی بسیار عالی پیش می رفت ولی صغرا همچنان دلشوره داشت به ایشون گفتم اگر دلت میخواهد با خانواده گرامی تان یه تماس بگیرید ولی او همچنان هم ترس و هم دلشوره کل وجود اورا گرفته بود