شوهرم بااینکه عاشق بچس،اما توبارداری ها جوگیرمیشه
سومین بارداریمه ودوتای قبلی به ثمرنرسیدن
سراین یکی هم خیلی خوشحال بود
تااینکه گیرداد باید خواهرزادشو بعد پنج سال پاگشا کنیم
بعد میخواست بهم حمله کنه
خلاصه که اصلا کوتاه نیوند وگفت باید بچه سقط بشه
منم ازترس جونم اومدم خونه پدرم
میارسم خونه پدرم برای بچه اتفاقی بیفته اونوقت دیگه ول کن نیست
الان دقیق نه هفته هستم
همش میترسم نکنه بلایی سربچه اومده باشه
خیلی غصه میخورم واسترس دارم
هرجی بهش پیام میدم جواب نمیده
نظرشما چیه؟
نگید جرا بچه دارشدی که سه سال تمام خیلی اخلاقش بهترشده بود واصرارخودش بود
البته خداخواسته شد اما خیلی براش خوشحال بود