دخترم چهارونیم سالشه.انقد دعوا منو دیده با باباش یبار کتک کاریامونو ک از ترس میلرزید. یبار قهر بودیم ب باباش ف مامانو ببوس اونم نبوسیدو رفت دخترم هی میگف چرا باهم قهرید کی اشتی میکنید... صبحا ک بیدامیشه میبینه باباش سرکاره میگه منو تورو بوسید رفت؟!یا نه
یا همش نگرانه نیاد خونه تا نصف شب منتظر باباش میمونه عوض اینکه اون ناز بچرو بکشه این همش نگرانه باباشو دلخور نکنه. الان ک مینویسمزار زار گریه میکنم ب شوهرم گفتم تو زندگی مارو جهنم کردی زندگی بچمونو عین خیالش نیست.دو شبه میاد خونه حرف نمیزنه اخم تخم میشینه شام کوفت میکنه بچم میگه بابا چرا حرف نمیزنی ساکتی .جاشو جداکرده ت پذیرایی میخابه فردا بچم ببینه پیش ما ت اتاق نیس هی میپرسه چرااونجا خابیده.اخه ببینید دغدغه یه بچه چهارونیم ساله ایناس😓😓😓😓😓دلم خونه