نوجوونی که دچار علاقه های ابکی میشدم نباید بزرگش میکردم که بتونه فکرمو درگیر کنه
ولی اسی خداروشکر کن که تو حاملگی میتونستی کار انجام بدی من یه موشه مثل یه مرده افتادم ونباید تکون بخورم تمام تنم درد میکنه دیگه روحیه م شکسته افسرده شدم ،خوب نیستم اصلااا
توروخدا دعام کنید
دقیقا منم بارداریم همین بود موکت زخیم قدیمی عین فرش هستن برا خونه مادربزرگ همسرم شستم
از خودخوریهایی که مقابل خانواده شوهرم انجام دادم وناراحتیمو بروز ندادم پرروشون کردم
پشیمونم از اینکه بجای نگران تایید خدا باشم نگران تایید اطرافیان بودم وگدای محبتشون بودم واونام به گدا چیزای با ارزششون رو نمیدادن
من فکر میکنم مادرهایی که تو حاملگی تحرک داشته باشن بچشون سالم تر از مادریه که بی تحرک هست
منم سر درس خیلی خیلی به پسرم استرس دادم تیزهوشان قبول شد ولی افسرده شد کنکور نتونست درس بخونه افت تحصیلی داد، اگه عقل الانم اون موقع بود فقط به آرامش اش فکر میکردم، رشته های بدون کنکور میرفت نهایت
خیلی از این ناراحتم که چرا برای فوت مادرم اونطور که باید سوگواری نکردم، خیلی خودمو سانسور کردم و خودخوری کردم به جای گریه و زاری. چون بعدش هم حال خودم خوب نشد، هم شنیدم پشت سرم گفتن انقدرا هم براشون مهم نبوده.
