توی شهر ما یه آقا میره خواستگاری یه خانم و خانواده دختر اوکی میدن و بعد از مدتی تالار می‌گیرن و میخوان عقد کنن، داماد میره دم آرایشگاه عروس رو بیاره تالار، توی ماشین از عروس می‌پرسه خرج آرایشگاهت چی شد، عروس میگه ۷ میلیون ...
داماد هم میگه چه خبره این همه پول دادی برای آرایشگاه ... من نمی‌تونم خرج تو رو بدم !
و عروس رو می‌بره دم خونه باباش پیاده می‌کنه و ...
میررررررررره !!!
تامام 😑
پس مهمونا چی؟
تامام؟!🍃😐🔪
چه پایان خوبی
جلو منفعت رو هر وقت بگیری ضرره🍌
به نفع عروس شد
داماد خسیس و ناخن خشک
مگه دست عروسه الان هرجا بری همین قیمتاس
مگه قبلن طی نکردن قیمتو ؟
چقد خوب ک زود خودشو نشون داده
طرف ما کوتاهترین ۱۱ ماه بود تقریبا
اردیبهشت ۱۴۰۱ عقد کردن
فروردین ۴۰۲ خانومه برگشت شهرشون بی سر و صدا طلاق گرفتن
خیلی هول هولکی ازدواج کرده بودن
شاید ۱ ماه بود که هم و میشناختن اونم چجوری آخه سنتی ( منظور حتی دوست هم نبودن که یکم بیشتر بشناسن )
خانومه فقط قصدش بچه بود
آقاهه هم اینکه بی زن نمونه 😐😑
خلاصه فهمیدن به درد هم نمیخورن
اوووق چه پسر به درد نخوری
