با همسرم توی دانشگاه آشنا شدیم...بیست سال قبل...بهم قول ازدواج دادیم...تا زمانی که توی دانشگاه بودیم احساس میکردم یکم صمیمی برخورد میکنه...این رفتارش همیشه باعث ناراحتی من بود...بینمون بحث میشد و همسرم میگفت که حساسی...گذشت و بالاخره بعد از هفت سال عروسی گرفتیم...قبل از عروسی یه پیام به گوشیش اومد که متوجه شدم یه خانومه...به بهانه اینکه کارمند یکی از ادارات هستو من با همکارای فناوری ادارات همه آشنا هستم و ...توجیح شد ولی اینقدر حالم بده بود بلافاصله بعد از عروسی کارمو رها کردم و رفتم پیش شوهرم که یک شهر دیگه بود که شاید اوضاع خوب بشه...ولی هر از چندگاهی دلخوری ها پیش میومد ... نگاه کردن به دختر همسایه و ...تا اینکه بچه دوم رو باردار شدم وقتی بدنیا اومد همون چند روز اول من خسته بودم رفتم تو اتاق دراز بکشم گوشیش زنگ خورد گفت خونه ام و قطع کرد...حساس شدم...گوشیش رو رمز گذاشت بعدشم گفت یکی از دفاتر پیشخوان بوده گفتم خونه ام...بعدش از تو هفته کشف کردم یه خانمی تو کارگزاری بیمه هست که همسرم برای دفترچه بیمه میرفته پیشش...و نمیدونم چرا تا این حد صمیمی شده بودو به قول خودش شوهرم توی اداره در قبال لطفی که اون میکرده کاری انجام میداده...نگم که چقدر درد کشیدم برام اصلا قابل قبول نبود ...حتی با دختره روبرو شدم... خیلی راحت یه عکسی نشونم داد گفت این دوست پسر منه اینم عکس زنشه🥴بلاخره مدت ها طول کشید تا یکم حالم بهتر شد...تا دوباره متوجه شدم تو واتساپ مکالمات مشکوکی هست... آنلاین های طولانی مدت...یه مشغول چت کردن بود و متوجه حضور من نبود سریع رفتم سمتش گوشی رو بگیرم با عجله پاشد ...گوشیش شکست و کلی داستان دیگه ...بعد از چند ماه به شدت با من درگیر بود...متوجه میشدم یه غریبه سوار ماشین میشه و نشونه هایی میدیم...تا اینکه دوسه روزی که شدت درگیریش با من زیاد شده بود تو داشبورد ماشینش کاندوم دیدم...با توجه به نشونه های شب قبلش فهمیدم چه اتفاقی افتاده...ولی انکار کرد ماشین دست همکارم بوده و من اطلاع ندارم...من بخوام کاری کنم داخل ماشین نمیزارم....الانم منو مریض خطاب میکنه ....میگه تو روانی هستی...وسواس فکری داری....همه چیز زاییده ذهن مریض توییه...خودتو درمان کن...داری آینده بچه ها رو نابود میکنی برام خطو نشون میکشه ...هنوزم نشونه هایی میبینم که از حوصله این متن خارجه بخوام کامل توضیح بدم..از نظر مالی مستقل نیستم ...به بچه هام وابسته هستم...ادامه زندگی برام سخت شده... احساس حقارت میکنم.... راهنمایی کنید لطفاً...در ضمن کاملا وجهه خوبی در خانواده خودم خودش و جامعه داره