ببین اولین کاری که کردم دیگه هیچ اصراری برای بیرون رفتن نکردم
تا تونستم از دوستای خوبم براشون تعریف کردم و یه تصویر کاملا خوب و قابل اطمینان ازشون ساختم
نشون میدادم که از خطرات جامعه آگاهم و کار های غیر منتظره و عجیب انجام نمیدم و کاملا توانایی مراقبت از خودم رو دارم
خرید خونه رو قبول کردم
این رفت و آمد من به بیرون رو بیشتر میکرد و من رو مورد اعتماد تر و مسئولیت پذیر تر نشون داد
خواهر کوچیکم بهونه پارک میگرفت و مامان بابام اونقدر اعتماد کرده بودن حتی ساعت ۱۱ شب هم اجازه پارک رو میدادن
البته بگم خونه ما تو شهرک امن بود و تابستون ها شلوغ بود اونجا
کم کم موقعیت هایی پیش میومد که من با استفاده از اعتمادی که جلب کرده بودم و با اون رفیقایی که قبول داشتن مسیر های طولانی تر میرفتم مثل استخر سینما
و خب خود به خود کم کم عادی شد
اصلا نباید تو این مورد عجله کنی و فقط باید بذاری آروم آروم هر چند وقت یکبار تجربه جدید بدست بیاری
برای مثال اگه تو هر روز بری نونوایی دیگه مشکل ندارن که یه بعد از ظهر با دوستت بری مغازه کنار نونوایی یه خرید کوچیک دخترونه داشته باشی و اگه این رو انجام بدی احتمال این که بذارن دو تا خیابون اون ور تر با یه دوست خوب کلاس ثبت نام کنی هست
کاملا پله پلهست این روند