سلام من امروز خیلی خسته بودم خودمم امروز روز دومه مریضیم هستش واقعا از هر نظر تحت فشارم
رفتم آشپزخونه برگشتم دیدم دخترم کاور گوشیمو خراب کرده فقط گفتم چرا خرابش کردی گناه داره بابا کلی زحمت میکشه پول میده بهمون ما هم باید اینجوری خراب کنیم ؟
خلاصه یهو خواهرم تماس گرفت من جواب دادم دید ناراحتم گفت چت شده گفتم بهش بعد هی پشت سر هم گفت باشه ببخشیدش دعواش نکن ببخشیدش هی پشت هم گفت منم یهو ناراحت شدم با خودم گفتم مگه من چیکار کردم انگار من یه دیونه ام و بچه رو دارم میزنم ،یهو عصبانی شدم صدامو بالا بردم گفتم مگه من چیکار کردم بچه رو هی قسم میدی ،دیدم خیلی عصبانی شدم الکی گفتم شوهرم داره زنگ میزنه قطع کردم ،بعدش مامانم زنگ زد چی به خواهرت گفتی داره گریه میکنه
منم و خواهرم خیلی بهم وابسته ایم و همو خیلی دوست داریم واقعا ،نمیدونم چم شد سرش داد زدم یه لحظه ناراحت شدم که من روانی ام آخه خواهرم داره التماس میکنه با دخترم کاری نداشته باشم؟من تا حالا دست رو دخترم بلند نکردم ،فقط موقع خطا دعواش میکنم همین
الان آروم و قرار ندارم میگم ای کاش چیزی نمیگفتم
