من باردارم خانوادم خیلی اذیت میکنن هردفه میرم یکسره خرفای چرت و پرت ناراحتی دعوا قهر کثیفی خونه مادرمم فوت شده بابامم مثل نوار ضبط شده میمونه مدام از اینو اون داره گله میکنه فوش میده منم ب معنای واقعی هیجارو ندارم برم تا حالا میرفتم ک هم ب وظیفه خودم عمل کرده باشم تنهاشون نذاشته باشم هم خودم تنها نباشم ولی من دلم نمیخاد ی دیوونه مثل خودم تحویل جامعه بدم بابام انقدر ارامش خونه رو ب هم زده تو کل زندگیمون ک ما هیچوقت نتونستیم ادمای نرمالی باشیم من نمیخام بچم مثل ما شه دلم میخاد همیشه ارامش داشته باشه نمیخام مدام روانشو ب هم بریزم حالا دیگه میخام این چند هفته مونده ب زایمانم رو دیگه خونه بابام نرم نمیخام ببینمشون