یسری دارم دو سه تاش خوندم ولی مغزم قبول نمیکنه میگه واقعیت اینی تو کمی کمی اینجوری مثل فلانی نیستی فک کنم تنها راه چاره اعتماد به نفسم رسیدگی به ظاهرمه اونم بدبختیم پول ندارم ،اخه اعتماد به نفسی که دارم مدام عین خوره داره خودمو درونم میخوره سرش داعون شدم بعصیا میبینی ندارن اما زندگی نرمالشون دارن من شدیدا حالم بخاطرش بده دلیلشم شوهرم حس میکنم همه بدبختیام از اینه زیبا نیستم انقدر که باید
اخه بگه الی بلی عب نداره انقدر اما اینکه تا این حد نخوادت بخواد بره با کسی دیگه اونو بهت ترجیح بده خوب این ادم داعون میکنه همه دردا روهم تلمبار شده رو من حس ترک سد اعتماد به نفس حس تعلق خاطرم به شوهرم زندگبم دلتنگیام بهش دیدن زندگیم از دور متاسفانه من چون کینه ای نیستم موقع دلتنگی فقط دلتنگی میبینم رفتارا بد طرف نمیبینم ... که زجرم داد اینا
به درک بره رفتنش رو نمیخوام عوض شه چون میدونم هیچوقت عوص نمیشه فهمیدم و حتی شوهرمم میگه ببین من ده سال دیگه ۵ سال دیگه هم باز همین حس دارم جدایی افتاده سرم باید به دستش بیارم اگه دیدیم ... برمیگردیم به هم اگه هم نه که .. ، اما با حس ها خودم کنار نیومدم دردم اینه تاپیک میرنم فک میکنن نطر میپرسم جدا شم بمونم من با خودم کنار نیومدم شدیدا نیاز به درد دل تراپی اینا دارم
