2777
2789

پسر عمه ام یک سال ازم کوچیکتر بود بخاطر ارث و میراث بابام خواست باهام ازدواج کنه مامانش اصلا راضی نبود اون میخواست که با دختر خاله اش ازدواج کنه 

اوایلش من مخالف بودم چون بهش علاقه ای نداشتم ولی بابام گفت اگه باهاش ازدواج نکنی دیگه هیچ کس قبول نمیکنم منم تو اوج بچگی از ترس بابام بله رو گرفتم و ازدواج کردیم ذوقش فقط برای یک ماه بود بعدش تموم اون دوست داشتن ها و ذوقش تموم شد یه پسر بچه ۱۸ ساله فقط کارش رفیق بازی بود گاهی شبا تا ساعت ۲ توی خونه تنها بودم ولی هیچی بهش نگفتم منم دانشجو بودم با همه سختی ها خانواده اش میومدن خونه ام و کلی ایراد می‌گرفتن که خونه ات تمیز نیس آشپزی بلد نیستی و.... و من همه رو نادیده می‌گرفتم و میگفتم چشممم در حالی که اون خونه با تمام وسایل بابام بهمون داده بود من سعی میکردم خودم بهتر کنم وسواس گرفته بودم یادمه از خواب شبم میزدم که هم شوهر داری کنم هم خونه داری هم به درس و دانشگاهم برسم 


بعد سه ماه بابام بحث ارث و میراث کشید وسط که گفت می‌خوام یه سری املاکم به نامت کنم از اون موقع اذیت و آزار ها بیشتر شد دیگه کامل احساس میکردم من مهم نیستیم احساس میکردم هم خونه ایم فقط و اون داره نیاز هاش از طریق من برطرف میکنه و بعد اینکه بابام املاک به اسم من کرد شوهرم شروع کرد به محبت کردن و کم کم گفت نصف اون خونه و مغازه ها رو به اسم من کن منم مخالفت کردم اونم به خشونت واردار شد خدا می‌دونه چقدر اذیت شدم کتک می‌خورم حرف بهم میزد اذیتم میکرد به بهانه هر حرفی دعوا میکرد یه بارم رفتیم خونه مامانش اینا مامانش گفت همسایه امون گفته عروست چقدر پیره چند سالشه شوهرم و خواهراش نشستن خندیدن مسخره کردن منو در حالی که من فقط یه سال بزرگتر بودم منم گفتم وقتی میخواستین بیان خواستگاری چشم هاتون باز میکردین چشمتون مال بابام گرفت اومدین خواستگاری؟ به همین حرف شوهر عمه ام عصبانی شد من برد رسوند خونه بابام گفت بیا اینم دخترت نمیخوایمش بعد الکی الکی مجبور به معذرت خواهیم کردن 

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

بعد این قضیه بحث بچه اومد وسط میگفتن من نازام بچه دار نمیشم کلی متلک بارم کردن در حالی که من از زندگیم مطمئن نبودم بخاطر همین بچه نمی آوردم یه بار مادر شوهرم بهم گفت چیت به درد میخوره حداقل یه بچه بیار برامون منم اعصابم خراب شد گفتم نمیارم خیلی دلت نوه میخواد برو به پسرت زن بده یکی برات بیاره من اصلا بچه نخوام کی رو باید ببینم ؟؟؟و سر همین قضیه شوهرم منو تا حد مرگ زد در حالی که کارم به بیمارستان کشیده شد

مقصر اصلی باباتون بوده در جریانی که ؟؟ 

آخه کی به پسر ۱۸ ساله زن میده مگه خدمت رفته بود کار داشت زندگی داشت 

خداروشکر نوشتی سابق

برای همه آرزوی آرامش دارم  ....در قضاوت کردن احتیاط کنیدزمین به طرز عجیبی گرده تجربش میکنی خودت نه عزیزت دیدم که میگم .............من وفادارترین آدما رو دیدم که خیانت کردن.باهوش‌ترین آدما رو دیدم که فریب خوردن.صادق‌ترین آدما رو دیدم که دروغ گفتن. مهربون‌ترین آدما رو دیدم که دل شکستن. قوی‌ترین آدما رو دیدم که کم آوردن.بالغ‌ترین آدما رو دیدم که بچگانه رفتار کردن.و از همه‌ی این‌ها متوجه شدم هیچ بد و خوب مطلقی وجود نداره، همه ممکنه اشتباه کنن و هیچ چیز از هیچ کس بعید
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز