یه دوازده سال ازم بزرگتر بود
رییس بانک بود
یکبارم تو عقد جدا شده بود
بعد اومد خواستگاریم
اونوقتا دلم نمیخواستش یکم یجوری بود
مثلا وسط سرش کچل بود
یا به ایتا میگفت ای تِ آ
یا یبار رفتیم رستوران یه میگو سفارش داد واسه هردومون، خودش همشو کشید جلوش خورد و من فکر کنم فقط دوتا دونه یا یدونه میگو خوردم
یبارم با یه زیر پیراهن سوراخ سوراخ با پیکان اومد ترمینال دنبالم از خوابگاه شهر دیگه برگشته بودم بعدم گفت میخواستم برم باغمون گفتم اگه نیام دنبالت زشته.
ردش کردم رفتم با یه پسر همسن و سال خودم ازدواج کردم اونم تو عقد طلاقم داد رفت با یکی دیگه
حالا اینقدر احساس بدبختی میکنم که میخوام برم به همون آدم کچل پیام بدم یجوریبفهمونم که مایلم باهاش ازدواج کنم ولی میترسم دیگه زن گرفته باشه ضایع بشم مثلا بگه پیام نده ازدواج کردم و این چیزا