پدر شوهرم و امروز خاک کردیم رفتیم خونه مادر شوهرم
خواهر شوهرم یه دوستپسر داره که میگن قصد ازدواج داره ولی هیچی رسمی نیست اکثرا هم خبر دارن که باهم دوستن بعد امروز مادر شوهرم تو جمع پسره رو معرفی کرد این دامادمه شوهرم انتظار نداشت پسره رو بردارن بیارن خونه هیچی نگفت شوهرم اونجا ولی شب که اومدیم خونه گفت این یعنی بس احترامی به من درسته من میدونم ولی هنوز که دوماد نشده خیلی از خونوادش تو این شرایط شاکی شد خیلی زیاد ولی اونا حسش و درک نمیکنن فقط میگن مگه چی شده