بهترین خاطرات رو از مهاجرت که هنوز هم همینطوره پروفسور حسابی تو کتابش نوشته (البته پسرش اون رو تنظیم و چاپ کرده)
بابایش دولتی بوده و برا چش روشنی زن خاندان خوبی رو میگیره و میبردشون سوریه. اونجا هم مادر و فرزند که همون حسابی باشه رو ول میکنه و برمیگرده ایران که دوباره زن بگیره
این زن و بچه با نون خشک، با ادبیات ایران و کتاب شعر با هر چی خودشون رو اونجا نگه میدارند
بعد هم که حسابی فرانسه و جاهای دیگه میره چند بار جون سالم به در میبره از کارهای سختی که بهش میدهند و نزدیک بوده بکشندش حتی