سلام خانوما من ۸ساله ازدواج کردم دوتا بچه داشتم بین منو شوهرم خیلی اختلاف بوده تا حالا دو بار تا پای طلاق رفتیم شوهرم مرد خوبیه البته تا وقتی من خوب باشم
من ک بداخلاقی کنم اون بدتره اما در کل مهربونه و خوبه بالاخره ی کاراایی من کردم ی کارایی اون اما ی کاری من کردم و اون بزرگی کرد بخشید من به زندگیم برگشتم از اون روز هیچی برام کم نمیزاره وضع مالیمون بدتر شده اما بازم تلاش میکنه
اما من چند وقتیه دلم میخاد خودمو بکشم دلم نمیخاد زندگی کنم وقتی میبینم بهم محبت میکنه دلم میخاد گریه کرد داد بزنم دلم براش میسوزه داره خودشو میکشه بس کار میکنه اما من بازم خاسته دارم بیشتر میخام ن ک بگم پول ی گوشی درست حسابی ی زندگی خوب وگرنه بگم طلا میخام ایفون میخام نه اینجوری نیست
حالا شما بگید چیکار کنم حال و روزم اصلا خوب نیست
ی جا رفتم برای کار صبح ساعت پنج تا پنج عصر باید توش اشپزخونه کار میکردیم یه روز رفتم دید دستام قرمز شده گفت من نمیزارم بری خودش میخاد بره اژانس بعد کارش
بنظرتون من روانپزشک لازم شدم خیلی نابودم