من و بچه هام و همسرم و داداشم همگی گرسنه بودیم املت پختم نشستیم با ولع سر سفره من به بچه هام لقمه میدادم تو سومین لقمه دیدم داداشم بهم لقمه داد که خودتم گرسنه هستی همسرم حکم بووووووق رو داشت درحالیکه به احساساتی بودن معروفه
بنظرم همش برمیگرده به تربیت و خانواده ای که اون پسر بزرگ شده
وقتی همسرم بیماره مثل پروانه دورش میگردم وقتی من بیمارم حتی به مخیله اش نفوذ نمیکنه حالمو بپرسه و این باعث فاصله میشه رفته رفته