🌝من نمیتونم برم و واقعا میدونم چقدر تاثیر داره چقدر خیلیا شاد و پر حرفن ولی منی ک اکثرا تنهام یهو م ...
منم مثل توام حتی خانوادمم هرکی تو حال خودشه خیلی کم پیش میاد مکالمه ای داشته باشیم.حتی وقتی توی خونه باهام صحبت میکنن استرس میگیرم هنگ میکنم لکنت میگیرم کلمات رو نمیتونم درست تلفظ کنم. حافظمم کم شده شدید ولی این فکر کنم بخاطر افسردگی باشه
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت
یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.
ولی نابود شدم اجازه ندارم برم . همش دارم فکر میکنم در آینده چجوری قراره از بلایی که سر روح و روانم اومده در بیارم
الان اینقدر کسل شدم که حتی نمیتونم پاشم کاری بکنم
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت
نمیزارن از ۱۴ سالگی تنهایی جایی نرفتمدیگ هم الان رغبتی ندارم
الان چی بازم سخت گیرن در حد کلاس هنری شروع کن برو اصرار کن بهشون خیلی بده منم مدت طولانی تنها بودم اصلا خوشم اومده بود ولی حافظه خیلی بد شده تو جونی چیزی طرف دو ثانیه قبل بهم گفته بعضی وقتا یاد میره هر چندم علاقه نداری ولی به زورم برو باشه پشیمون میشی
من ترسِ کنکور رو دارمفراموشی و عدم تمرکزم روز ب روز داره بیشتر میشه
دوستی رفیقی نداری بری باهاش بیرون سینما پارک
و اینکه همیشه من واسه اینجور شرایط میگم بهتره بری پیش مشاور.
من کاری نتونستم واسه خوب شدن خودم بکنم تو بهتره زودتر اقدام کنی مخصوصا که میگی فراموشی زیاد شده
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت