به مامانم گفتم فردا مهمون داری من دسر درست میکنم مهمونا زیادن حجم دسر هم زیاد بود برا ترامیسو به جا خامه پاکتی که سفت تره خامه اشتباهی بابام خامه سنتی خرید افتضاح شد افتضاااااح یه عالمه ملات که شل مثل ابه هرچی با همزن میزنی فرم نمیگیره
خواستم یه گوشه کارو بگیرم انقدر به چشمه بی مصرف تو خونه نگام نکنن و مامانم اومد گفت واااای چیکار کردی هرچی میگم ملات خرابه میگه نه تو بلد نیستی پاشو خودم درست کنم دو تا ظرف خیلی بزرگ بود مامانم هم به شدت گردنش درد میکنه و من فقط کارشو زیاد کردم
اشکام بند نمیاد فکر کردم با کمک به کارتی مهمونی یه کم غمام و اینکه دیگه زندگی ندارم یادم میره فکر میکنم اینجا هم مثل خونه خودم که برا مهمونام اشپزی میکردم ولی نتونستم فقط حاله خودمو بدتر کردم