من دختری بودم که خیلی به درس و مشقم میرسیدم خیلی علاقه داشتم مستقل بشم و به یه جایی برسم
و درسمم خیلی خیلی خوب بود
تا اینکه کلاس هفتم هشتم خواستگارا شروع به اومدن کردن و بعد از یه سری اتفاقا شدیدن افسرده شدم و بعد اون افسردگیا دلم جوری از درس سرد شد که هرچی میکنم نمیتونم درس بخونم
حالا اون هیچی میتونستم بزورم که شده درس بخونم ولی یه نفر بهم چیزی گفت که اصلا از ذهنم پاک نمیشه
اون گفت اگ من بجای تو بودم چهره ی تو رو داشتم و انقدر خوشگل بودم هرگز درس نمیخوندم
اون روز زیاد توجه نکردم ولی اخیرا همش تو ذهنمه و داره دیووونم میکنه بدجور حالم خرابه
سال اخرمه و همه زندگیم بستگی به همین سالم داره
ولی من شدیدا از درس متنفر شدم
نمیتونم بخونم نمیتونم متنفرررررم
نمیدونم چیکاررررر کنم تورو خدا یه چیزی بهم بگین چیکارر کنم بدحور سردرگم شدم نیازی به روانشناس هم ندارم خیلی زیاد رفتم ولی چیزی عایدم نشد