بچه ها اصن حس بدی دارم نمیدونم چجوری توصیفش کنم
دلم میخواس الان یه شهر دیگه مشغول تحصیل باشم و دوست پسر داشته باشم و کافه برم باهاشون عشق و حال کنم بعدشم با دوستام بریم بگردیم این شهر اون شهرو . خانوادم اجازه میدادن خودم خواستم ازدواج کنم الان شوهرم اجازه نمیده حتی باشگاه برم 😐 همش تو خونه سرگرمیم شده آشپزی و خونه تمیز کردن
هرچند وقت یبار این حس میاد سراغم دست خودمم نیست با اینکه شوهرم خیلیی خوبه از همه لحاظ ولی یهو ازش بدم میاد همش میگه چیشده نمیدونم چی بگم بهم میگه تو مودی ای ولی دست خودم نیست خب
مجردی خیلی خوبی هم داشتما ولی باز حسرت دارم