خواهرم رو نگوووووو یادم نمیاد تا یکسال رفته باشه خونش بعد زایمانش 🤣واااای آره نگو نه خواهرم زایمان برای سه ساله پیشه یادمه ۳سالپیش درست امروز بود فردا امتحان علوم داشتم به خاطر سیسمونی خواهرم نتونستم چیزی بخونم تو راه بودیم و اومدیم و اتاق رو چیدیم ۱۰ دی قرار بود بچش به دنیا بیاد من هیچی نتونسته بودم بخونم به زور یه چیزی خوندم رفتم امتحان دادم
امتحانمو بد دادم ولی پاس شدنی بود ولی خوب بدترین امتحانم بود
بعد چند وقت باهام دعوا کرد سرموضوع دیگه و .... گفت اگه تو عرضه داشتی امتحان به اون آسونی و نمیریدی دقیقا یادمه منم گفتم بخاطر تو بود فلان بهمان راستشو گفتم بیشتر جوشی شد با چنگ صورتشو چنگ انداخت اینم بگم خواهرم واقعا خیلی اذیتم کرده تنها خوبیش شاید این بود که یبار برای امتحانم نیم ساعت بیشتر موند تو دوم ابتدایی مدام میگفت بنویس بنویس میزد تو سرم مداد رو فشار میداد تو دستم طوری که سه تاش هم شکست
خواهرم یبار چهارتا کتاب که هرکدوم ۵۰۰ صفحه ای رو پرت کرد طرفم هنوز دردش یادمه
یه روانیه یه خودخواه عادت داره وقتی با کسب دعوا میکنه یا شوهرش منو خورد کنه منم نمیتونم دیگه مثل قبل کم بیارم باید جوابشو بدم نمیتونم مثل بچگیم حرف نزنم و تمسخر و تحقیر از خواهرم و صدتا آدم دیگه شم
اینارو گفتم بدونی تنها نیستی من به این اعتقاد ندارم که میگن همه ی خواهرا فرشته بلا استثنا نه این چه حرفیه خواهر بدم داریم خوبم داریم که خوبش قسمت ما نشد