نزدیک ۴ ساله توعقدم ،همون اولا شوهرم شکست مالی بدی خوردهمسرم پس اندازو سرمایه شو گذاشت که کسب وکار راه بندازه نگرفت وضرر کرد ویکی ازنزدیکانش پولشو کشید بالا ومانتونستیم مراسم بگیریم وتا هنوزم پولو برنگردونده الانم من نزدیک ۴ ساله بلاتکلیفم وکلی قسطوقرض داره همسرم که نه میتونه خونه بگیره ونه عروسی درشرایط الانی
بعد من دیدم رابطه ی ما هیچ تنوع خاصی نداره نه تفریحات خیلی خوب دارم ونه آرامش تو رابطه وجز رابطه ....که بشتر یکطرفه بوده وتوکوه وبیابونم شده به خواسته اش رسیده ومن خیلی ازش زده شدم وسرناسازگاری برداشتم محدودترش کردم ولی اون منو توعمل انحام شده قرار میداد هرسری ومن دفعه ی قبلی که اومده بود خونه مون خیلی بش بی محلی کردم حتی بش سلام هم ندادم ونشستیم توحیاط من آهنگ گوش میدادم وهیچ حرفی اصن نمیزدم اونم سکوت کرده بود
بدم میاد بخاطر رابطه بیاد سمتم بعد منم گذاشتمش تو عمل انجام شده وقتایی که میومد چون اتاق مستقل نداشتیم وبا خواهرم هم اتاقی بودیم میرفتیم اتاق داداشم شوهرم به مامانم گفت که به داداشم بگه بره اتاق دیگه من همون لحظه به مامانم گفتم نیاز نیست بزار بخوابه همسر من میره تواتاق داداشم میخوابه بعد رو به شوهرم آروم گفتم تو پیش داداشم بخواب من تو اتاق خودم ساعت ۱۲ شب هم بود فکر کنم
باهم رفتیم داخل جاشو پهن کردم تواتاق داداشم داشت شام میخورد شوهرم اومدم دیدم دوقاشق بیشتر نخورده که رو به مامانم گفت من میرم خونه مون وگذاشت رفت آب شدم بخدا
اینجا طولانی شد بیاین بقیه شو بگم وبعد بهم راهکار بدین اگر کسی تجربه ای مثل من داشته بگه