من نامزد بودم شوهرم بهم میگف خونه برامون مهمه اگ برات طلا نخرم ناراحت میشی منم میگفتم ن عزیزم خونه از طلا مهم تره تلاششو کرد تونامزدی خونمونو گرفتیم ولی برادرشوهرم میدید ک شوهرم همیشه پیششون میگن من طلا نمیخرم میخوام خونه ..
هر ماه طلا بارونش میکرد جاریمو اونم میومد پز طلاهاشو میداد پیشم ولی من اصلا ی ذره هم ناراحت نمیشدم
چون با پول شوهر من نگرفته ک
ولی یه سال پیش فهمیدیم ک جاری با سیاست من ک پیش ما نقش بازی میکرد همیشه قربون صدقه شوهرش میرف خیانت کرده اونم با چند نفر شوهرش مچشو گرفته بود ..
هم مادرشوهرم هم برادرشوهرم گفته بودن دیگ از این به بعد ن طلا میخرم ن لباس ن چیزی حتی طلاهاشو هم گرفته بودن
چند ماه پیش شوهرم النگو خریده بود برام از حسودیش نمیدونم تو خونش چیا گفته بود النگوشو شکسته بود ک برادر شوهرم براش طلا بخره و بله گرفتن
روز مادر هم بازم شوهرم برام طلا خریده مادرشوهرم رسونده بهشون ک برا من طلا خریده زود رفتن طلا فروشی طلا خریدن و مادرشوهرم ک اصلا ب من زنگ نمیزنه دیدم زنگ داره میزنه برداشتم سلام خوبی ... یکم حرف زدیم
گفتم چ عجب برگشته میگ جاریتم اینجا بود چهارتا انگشتر طلا خریده
منم گفتم مبارک باش
ناراحتیم واسه اینه ک مادرشوهرم با افتخار زنگ زده بهم ک طلا خریدنو ..
هم اینکه خرابا شانس دارن
واقعا چرا باید به یه بیلیاقت رو بدن از دیروز انقد ناراحتم ب شوهرمم میگم ک چرا رفته طلا خریده مگ نگفتن دیگ نمیخریم
شوهرم میگ واسه پس انداز گرفتن منم گفتم خب شمش میگرفتن باید ب بیلیاقت طلا بخره اونم بکونه تو چشمون
اگ اولا بود اصلا مهم نبود ولی خیانت کرده ها با چند نفر
هم هرچی میخواد میکنن اینو نمیتونم بکشم
فقط قصدو نیتش اینه ک ببین من هر غلطی کنم بازم بهم تعظیم میکنن حرفمو گوش میدن