از فشار حرفا تو دلم بغض کردم
از ساعت ۷ صبح مدرسه بودم (معلمم)
ساعت ۱ خواهرم آزمون داشت دانشگاه رفتم امتحانشو دادم (طبق معمول کلی سرم داد زد که من نمیرم تو برو بجام )
خواهر دوقلومه و معلول جسمیه
سریع بدون ذره ای آب اومدم موسسه الان کلاسم تموم شد
هیچ کس موسسه نیست
بغض گلومو گرفته
باید برم خونه و خودمو تو اون اتاق کوفتی زندونی کنم
خواهر درخواست پیتزا کرده براش بگیرم
اصلا نمیدونم برم خونه غذا چی بخورم احتمالا سر راه یه پنیر خامه ای بگیرم لواش دارم
نمیدونم چی بگم چی فکر کنم
تنها چیزی که میدونم اینه که این زندگی حق من نیست
فردا هم همینه
هرروز شرایط همینه
بدون ذره ای پس انداز
بابام زنگ زده ۵۰۰ تومن پول میخواست
مامانجون دارو میخواد
اخه مگه من چند نفرم
اخه مگه من ۲۳ سالم نیست
به هیچی نمیتونم فکر کنم
بقول دوستم من جات بودم با بیست تا قرص خودمو راحت میکردم
برم خونه باز دعوا هست زدو خورد و کتک هست
داد و بیداد های خواهرم هست
دارم مینویسم و اشکام میریزه رو میز
تاپیکای قبلیم بیشتر گفتم اینجا فقط درد دل کردم